پرواز یک فرشته

نیمه شعبان

دوشنبه 20 اردیبهشت 95 امروز صبح مثل هر روز که از خواب بیدار میشم زنگ زدم بیمارستان که حالت بپرسم بهم گفتن خوب نیستی بهم گفتن از دیشب خونریزی ریه داشتی و هنوز قطع نشده سریع حاضر شدم و با بابای اومدم پیشت واییی خدا دیدنت توی اون حال بمیرم برات محمدم داری زجر میکشی عزیز دلم و من جز دعا و التماس به خدا هیچ کاری ازم بر نمیاد تموم مدت که بالا سرت بودم نازت کردم و قربون صدقه ات رفتم ریختن اشک هام دست خودم نبود حال خودمو نمیفهمیدم درد خودم یادم رفت یک ساعت تمام با اون حال نزار بالای سرت موندم بوست کردم نوازشت کردم التماس خدا کردم گفتم خدایا منه مادر گناهکارم این فرش...
20 ارديبهشت 1395

14 اردیبهشت 95

امشب ساعت نه و نیم با بابایی اومدیم دیدنت برای اولین بار تونستم صورت خوشگلتو ببینم چون چشم بندت رو برداشته بودن وقتی باهات حرف زدم دست هاتو تکون دادی وای خدایی من این اولین بار بود که تکون خوردنتو میدیدم بازم قربون صدقه ات رفتم یه دفعه لای یکی از چشات باز شد نمیدونی چه حالی داشتم گریه ام گرفت نمیتونستم ازت دل بکنم و بیام خدایا خودت کمکم کن گل پسرم زودتر حالش خوب شه و بیاد بغلم دلم پر میزنه واسه یه لحظه بغل کردنش واسه لمس کردنش
14 ارديبهشت 1395

باز هم خونریزی و درد 14 فروردین 95

امروز شنبه 14 فروردین 95 هست از دیروز دل درد شدیدی گرفتم جوری که باز نمیتونم تکون بخورم از صبح هم که همسر جان رفتن سر کار منم همچنان خوابیدم گل دختر رو هم صدا نکردم گفتم با این حالم اون بخوابه بهتره تا غروب که همسری اومد همچنان درازکش بودم نهار رو هم به زور خوردم نهار دختری رو هم کشیدم براش خودش خورد ولی دل درد هام همچنان ادامه داره و بهتر نشده ساعت هفت با حس مرطوب شدن لباسم فهمیدم که باز خونریزی کردم امروز 25 هفته و سه روزم هست و اخرین روزای ماه شش حاملگی و این خونریزی باز منو غافلگیر کرد از اخرین باری که خونریزی کردم یک ماه و نیم میگذره و بعد تجویز امپول ها دیگه تا الان نداشتم سریع شیاف گذاشتم و دراز کشی...
4 ارديبهشت 1395

اواخر آبان 94

الان چند روزه از وقتی عادت ماهیانه ام گذشته ولی چند باری من خونریزی کردم نه در حد پریود ولی بیشتر از لکه بینی بود دل درد و کمردرد شدید دارم جوری که یه خرده سرپا میمونم یا راه میرم شدیدتر میشه با وجود خونریزی ها اصلا به حاملگی فکر نکردم مطمئنم همین روزا هست که پریود میشم فقط نمیدونم این ماه چرا اینقدر طول کشید و چرا این همه اذیت شدم
28 فروردين 1395

تصمیم مهم

الان مدتیه دارم به این فکر میکنم که جمع خونوادگیمون رو چهار نفره کنم خیلی درگیری ذهنی دارم تا قبل از اومدن دخترکم موافق شدید تک فرزندی بودم ولی الان مدتیه دارن به فرزند دوم فکر میکنم حس میکنم وجود یه کودک دیگه تو زندگیم لازمه با همسر جان هم صحبت کردم هر چند از قبل میدونستم که همسری عاشق بچه هست و همیشه هم گفته دوتا بچه میخوام کلی با هم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که واسه داشتن فرزند دوم اقدام کنیم همه چی رو سپردم دست خدا از خود خدا کمک خواستم اگه صلاحمه بهم یه فرشته کوچولوی سالم بده دختر و پسرش برام مهم نیس هر چی صلاحمه همونو بده از یه طرف دوست دارم دو تا دختر ناز داشته باشم و بچه هام هم جنس باشن ولی ته دلم...
28 شهريور 1394