پرواز یک فرشته

خدارادیده ای آیا؟
 وهنگامی که میفهمی،دگرتنهای تنهایی،رفیقی همدمی یاری کنارت نیست،

ومیترسی که رازی با کسی گویی،

یکی بی آنکه حتی لب تو بگشایی

به آغوشی، توراگرم محبت میکندباعشق...

 

نگاهی کن! یقین دارم دیده ای اورا .....

انگار ملائک تو را میان بوسه هایی که برای خدا فرستادم دزدیدند.


گناه آسمانی که تورا به آغوش کشید و باخود برد را هرگز نخواهم بخشید تو میان بودنت و یادت ، یادت را برایم گذاشتی و بودنت را افسانه ساختی.

روز تولد تو

پسرم امروز 12 تیرماه  روزی که قرار بود تورو تو آغوش بگیرم روزی که قرار بود بعد از تحمل دردها زل بزنم تو چشمات و همه ی سختی هارو  با حضور شیرینت فراموش کنم روزی که باید به همه زنگ میزدیم و خبر اومدنت رو میدادیم اما حالا 12 تیر ماهه و من تو حسرت آغوش گرفتنت الان باید توی بغلم بودی  نه زیر  یک مشت خاک ... میدونی عزیزدلم هم دلم غم داره هم میگم حتمن صلاح خدا در این بوده که تو زود بری فقط ترسم ازینه که من مقصر باشم تو نبودنت میترسم من با بدیهام باعث شده باشم که خدا تو رو ازم بگیره.تا اینجوری تنبیهم کنه. وقتی اینجوری فکر میکنم میگم کاش فلان کاررو نمیکردم تا تو طفل معصومم قربانی کاره...
12 تير 1395

درد این روزام...

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند معنی کور شدن را گره ها میفهمند سخت بالا بروی ساده بیایی پایین غصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند حال این روزامو درد تو قلبمو دلتنگی هامو بهونه هامو بغض گاه و بیگاهمو اشک های بی امانمو هیچ کس نمیفهمه هیچ کی درک نمیکنه من چی میکشم مگر یه همدرد بعد رفتن محمد رهام با چند تا دوست آشنا شدم که دردشون مثل خودمه اونا هم پسراشون فرشته شدن وقتی هر کدوممون حرف میزنیم و درد و دل میکنیم انگار از زبون بقیه داریم میگیم چون دردمون یکیه یکیشون اسمش حلیمه هست خیلی حرفاش آرامش بخشه شرایطمون مثل همه خیلی براش دعا میکنم خدا خیلی زود فرشته کوچولوشو بهش برگردونه ...
26 خرداد 1395

یک ماه گذشت

سلام فرشته آسمونی مادر سلام پسر کوچولوی من امروز شد یک ماه که پر کشیدی و رفتی یک ماهه که دیگه پیشم نیستی ... دلم خیلی برات تنگ شده پسر کوچولو محمدم اون لحظه که بالهات و برای پرواز باز کرده بودی به فکر منم بودی هر چند خودم ازت خواستم خودم بهت گفتم میدونی دیدنت توی اون دستگاه لعنتی با اون همه شلنگ و سرم که بهت وصل بود واسه من چه زجری داشت میدونی هر بار که میومدم دیدنت قلبم درد میگرفت از دیدنت توی اون دستگاه وقتی پرستار بهم گفت خیلی به پسرت وابسته ای و جواب من فقط ریزش بی امان اشکهام بود وقتی دکتر بهم گفت از خدا پسرتو به زور نخواه از خدا بخواه برات سالم بمونه...
22 خرداد 1395

خدایاااا.....

خدا جونم حواست بهم هست خدایا خیلی خوبی ..شکر به خاطر همه داشته هام   حال و روز این روزامو گریه های وقت و بی وقتمو بغض های  گاه و بیگاهمو به دل نگیر دلتنگم خدا جون دلتنگ لحظه هایی هستم که پسرم مثل یه امانت شیرین پیشم بود  دلتنگ تکون خوردن هاشم  خودت بهم دادی خودت هم گرفتی من کیم شکایت کنم ؟؟؟؟ من فقط یه مادر دل شکسته از این دنیام که نذاشتن بچشو یه دل سیر نگاه کنه ... من فقط یه مادر دلشکسته ام که حسرت یه بار بغل کردن پسرش به دلش موند  تنهام خدا جونم هیچ کس دردمو نمیفهمه فقط خودت میدونی چی میکشممم کمکم کن پسر کوچولوی...
21 خرداد 1395

حسرت

سلام پسرم,امشبم بي خواب شدم مثل شبايي كه تازه پركشيده بودي... میدونی از آخرین باری که خواب راحت داشتم خیلی میگذره عزيز دل مادر نزدیکه یک ماهه که از پیشم رفتی ولی غم از دست دادنت برای من هنوز تازه هست پسر کوچولوی نازم نزدیک یک ماهه که دارم تو غم از دست دادنت میسوزم هميشه اين زخم باهامه , دلم اتيشه پسر قشنگم رفتيو مامانی تنها موند با ي دنيا حسرت, ي عالمه آرزو... منو تو هنوز همو نديده بوديم ولي مجبور شديم از هم خداحافظي كنيم... تو پرواز كرديو مامان تنها موند... قربونت برم ,نفسم,قشنگم, تاعمر دارم صورت قشنگت ازيادم نميره هستي مامان. ...
20 خرداد 1395

فرشته ناز من

فرشته ناز من پسر کوچولوی من توی یکی از شبای بهاری وقتی هنوز خیلی مونده بود به وقت دنیا اومدنش دقیقا دو ماه زودتر از موعد زایمان توی هفت ماهگی به دنیا اومد ولی عمرش خیلیییی کوتاه بود همون جوری که برای به دنیا اومدنش عجله کرد خیلی زود از پیشمون رفت رفت و شد فرشته رفت و مامانش رو با یه عالمه حسرت و غصه تنها گذاشت 12 اردیبهشت 95 ساعت 2:30 بامداد به دنیا اومد 22 اردیبهشت 95 ساعت 5:30 بامداد پر کشید و رفت واسه همیشه از پیشم رفت دلم براش تنگ شده نميتونم حتي ثانيه اي بهش فكر نكنم,صورت ماهش همش جلو چشمامه دارم تو حسرت داشتنش میسوزم خدایا خودت خبر داری از حالم 29هفت...
10 خرداد 1395

دیدار آخر.....

سه شنبه 21 اردیبهشت 95 امروز اومدم بیمارستان برای کشیدن بخیه هام ولی دکتر زود رفته بود به بابایی گفتم تا اینجا اومدیم بریم محمدم ببینیم بعد بریم خونه حالا که دخترم خوابه آخه چند روزه خواهر کوچولوت بهانه گیر شده نه که همه حواسم پیش تو هست میگه داداشمو بیشتر دوست داری همش میری پیش اون رفتیم سمت بخش nicu همون لحظه دکتر اومد بیرون تا منو دید گفت پسرت اصلا خوب نیس دیشب خیلی شب بدی رو گذرونده پاهام سست شدم نشستم روی صندلی رو کردم به خدا گفتم خدایا میدونم شفای پسرمو میدی میدونم داری امتحانم میکنی زجه زدم خدایا نزار بچه ام زجر بکشه اومدم پیشت پسرکم ولی چی دیدم جسم بی جون...
21 ارديبهشت 1395

نیمه شعبان

دوشنبه 20 اردیبهشت 95 امروز صبح مثل هر روز که از خواب بیدار میشم زنگ زدم بیمارستان که حالت بپرسم بهم گفتن خوب نیستی بهم گفتن از دیشب خونریزی ریه داشتی و هنوز قطع نشده سریع حاضر شدم و با بابای اومدم پیشت واییی خدا دیدنت توی اون حال بمیرم برات محمدم داری زجر میکشی عزیز دلم و من جز دعا و التماس به خدا هیچ کاری ازم بر نمیاد تموم مدت که بالا سرت بودم نازت کردم و قربون صدقه ات رفتم ریختن اشک هام دست خودم نبود حال خودمو نمیفهمیدم درد خودم یادم رفت یک ساعت تمام با اون حال نزار بالای سرت موندم بوست کردم نوازشت کردم التماس خدا کردم گفتم خدایا منه مادر گناهکارم این فرش...
20 ارديبهشت 1395

14 اردیبهشت 95

امشب ساعت نه و نیم با بابایی اومدیم دیدنت برای اولین بار تونستم صورت خوشگلتو ببینم چون چشم بندت رو برداشته بودن وقتی باهات حرف زدم دست هاتو تکون دادی وای خدایی من این اولین بار بود که تکون خوردنتو میدیدم بازم قربون صدقه ات رفتم یه دفعه لای یکی از چشات باز شد نمیدونی چه حالی داشتم گریه ام گرفت نمیتونستم ازت دل بکنم و بیام خدایا خودت کمکم کن گل پسرم زودتر حالش خوب شه و بیاد بغلم دلم پر میزنه واسه یه لحظه بغل کردنش واسه لمس کردنش
14 ارديبهشت 1395